زندگی دندانپزشک 1 نویسنده : دکتر گلرخ ثریا طرحم جزیره خارک بود،کی می ره این همه راه رو،😜😉اول فکر می کردم چندتا اتوبوس و کشتی و هواپیما😁 باید عوض کنم،واسه یک حقوق کم طرح،برم اون سر دنیا.می خواستم بگم نه اصلا نمی یام😊،که یک مدیر لایق شبکه بهداشت بوشهر معادله را تغییر داد. ایشون یادمه برای اینکه پزشکها ،رو به مناطق محروم دعوت کنه،یک عالم برنامه داشت،از اونور رفته بود با شرکت نفت که هواپیمایی خودش رو مستقیم از خارک به تهران داشت،صحبت کرده بود،گفته بود باید پزشکهای ما رو ساپورت کنید،از این طرف خوب می دونست یک دختر تنها،باید به یک امنیتی پاشه بیاد وسط یک جزیره که هیچ کس رو نداره،دوتا دونه پانسیون مرتب تدارک دیده بود که مثل خونت بود،ومن حس می کنم به پرسنل محلی همون مرکز بهداشت هم سپرده بود غیر مستقیم هوای ما رو داشته باشن،از یک طرف دیگه هم با ما صحبت کرد،شما دوهفته به جای یک ماه، شبانه روز هوای دندانهای مردم جزیره رو داشته باشد و آن کال باشید یعنی نصفه شب هم اومدن گفتن دندونامون درد می کنه،بپرین پایین از پانسیون درستش کنید😉،عوضش دوهفته ،برید خونتون ،اونم با هواپیما شرکت نفت که دیگه دوساعت تا خونه فاصله بود.😊😊 .دیگه چی می خواستیم ،من و دوستم،با دوهفته دوهفته برعکس هم،تمام طرحمون رو گذروندیم،هم ما راضی بودیم و هم اون منطقه محروم ،با درایت یک مدیر لایق و استفاده بهینه از امکانات موجود،همیشه و همه ساعات شبانه روز دکتر داشت برخلاف قبل.❤ الانم راهش این نیست ،پذیرش پزشکی و دندانپزشکی را دوبرابر کنید به امید اینکه مناطق محروم دکتر دار بشن،شما باید نیروی انسانی موجودتون رو مدیریت کنید تا یک پزشک تشویق بشه،شب به جای خانه و خانوادش،پانسیون یک جای دور رو انتخاب کنه.🌿 بازم الانم راهش این نیست که صدتا دانشجو که در تیکه پاره های شوروی و هند و مجارستان،کنکور دندانپزشکی رو دور زدن،و بعد دوسال،می خوان صاف برن دندانپزشکی شهید بهشتی بشینن،و رییس دانشکده به اعتراض،استعفا می ده، با افرایش ظرفیت پذیرش ،دندانپزشک کنیم.😶 حالا بریم صدتا ظرفیت اضافه کنیم تا اینها رو هم به زور جا کنیم، عمرا این صد نفر و نفرهای مشابه،معضل کمبود پزشک مناطق محروم رو رفع کنند، سر خودمان کلاه نگذاریم.
زندگی دندانپزشک 2 نویسنده : دکتر گلرخ ثریا رفتم مغازه لوازم ارایش فروشی.یک بخش بزرگ مغازه به فروش لنز اختصاص دارد.پر کاتالوگ ولنزهای رنگ ووارنگ دلبر.فروشنده داره به یک زوج ،لنز می فروشد.خانمه که از بغل ،صورتش سلسله جبال البرز است،😜اونقدر تزریق کرده به گونه ها که چشماش تقریبا معلوم نیست،از این طرف،لبها دومتر جلوتر از نوک بینی اش که خاطره نوک اردک را تداعی می کند،موها دکلره که رنگساژش پریده ونارنجی جیغش،بیچاره ات می کند🤪 .میخ صحنه هستم ،که صدای نازک وزنانه ،اقاشون،😳خوابم را پاره می کنه،یا خدا یک دختر بسیار زیبا،که لباس مردانه پوشیده وریش سبیل مصنوعی گذاشته😱،داره نظر می ده:« عزیزم لنز ابی اقیانوسی بردار یا سبز لجنی.» فروشنده هم نه می ذاره نه برمی داره،یک تشت کوچیک سفید از زیر میز در میاره😬🤐،با اب و تاب می گه:«همه لنزهای ما تستر داره»،حالا خانمه که در پوستش نمی گنجه،تستر لنزی که قبلا صدنفر گذاشتن در چشمشون رو ،می گذاره روی تخم چشمهاش و هی یک نگاه می کنه توایینه, یک نگاه می کنه به اقاشون🤔 حالا اقاشون تواون هیر وبیر که هی می گه:« نه عزیزم،گربه ایی اش رو امتحان کن،»رو می کنه به فروشنده می گه:«چه جوری،وزارت بهداشت،چک نمی کنه،شما این تستر ها رو به همه مشتری هاتون پیشنهاد می دهید؟»😁 موندم حالا وزرات بهداشت دیگه اینقدر بردش به همه جا نمی رسه،وگرنه در این مغازه رو با تشتش و لنزهایی که از چشم این در میاد با هزار میکروب خطرناک می ره تو چشم و مخاط بعدی،تخته می کرد.خودت چی که اینقدر عقل نداری که همونها رو می گذاری توی چشمت ،تازه نظرم می دی!🧐
زندگی یک دندانپزشک 3 نویسنده:دکتر گلرخ ثریا ذوق کنی همه سال رو بری سرکار،از سه ماه جلوتر برنامه ریزی کنید عید با فامیل های باحالتون چندتا ماشینی برید شمال،سر کنار پنجره ماشین نشستن دعوا باشه،و هول بزنید برید تو ماشینی که ادماش باحال ترندتو راه هی بیایستید گردوتازه بخرید،شاتوت ترش بزنید،ویلا بگرید،شب رختخواب پهن کنید از این ور تا اونور و پشه بند بزنید تو ایوون تو خنکی شبها. ذوق کنی،شهریور بشه،کتاب نوهای سال بعد رو بگیری،که بوی نویی کاغذ می دن،براشون جلدهای زرورقی طلایی و نقره ایی بخری،بعد خسیس بازی در بیاری،ورقشون نزنی تا به موقع اش. ذوق کنی،اولین پارک دوبلت رو ،خوشگل بری،گوش بدی به پچ پچ پشت سریت که داره تقلب بهت می رسونه وسرجاش راهنما بزنی،دور یک فرمونتم توپ بزنی،بعد افسر بداخلاق بگه با ارفاق،قبولی،بپری پایین ذوق کنی و تا خونه که خبر گرفتن گواهینامه رانندگی رو بدی،تمام رولت ها و شیرینی خامه ایی های دنیا رو بخری.
زندگی یک دندانپزشک 4 نویسنده:دکتر گلرخ ثریا 🎈سکانس اول:فته بودم مانتو بخرم،کوچکترین سایزشم گشاد بود،ولی یک دل نه صددل عاشقش شده بودم😉،دیدم یک خانم مهربون ،که خیاط فروشگاه بود ،با دوتا سوزن اومد تو اتاق پرو،و ساسون گرفت تا خوشگل به تنم بشینه،بعدشم گفت برید صندوق حساب کنید نیم ساعت دیگه اماده است.من هم رفتم پای صندوق،یک اقای خوش رو تر ،از خریدم تشکر کرد و کارتم رو کشید.دیدم به جای یک کارت ،دوتا کارت به من داد،یکی کارت خودم ویک کارت هدیه. گفت:« این کارت کافی شاپ ما طبقه بالاست،مهمان ما هستید تا مانتوتون اماده بشه»،وای که چه کافی شاپ خوشگلی بود نشستم و یک #زندگی_ یک دندانپزشک براتون نوشتم،😜اصلا نفهمیدم زمان چه جوری گذشت ولی ارام و خوش گذشت كه مانتوم رو گرفتم رفتم. از اون روز به بعد،اون خاطره خوب،هروقت مانتوبخوام یا هر وقت بخوام برم کافی شاپ من رو از اون سر دنیا،به همون جا می کشونه🎊🎂 🎈سکانس دوم:قبل عید ،یک مراجعه کننده خوش سروزبان داشتم که حسابی هم شیطون بود و چونه می زد ولی خنده خنده🙃😁.شب چهارشنبه سوری،روکشهای سرامیکی اش در ان ،بگیر وببندد شب عید ،ناپلئونی حاضر شد،😊حالا تو این شلوغ پلوغی که ترقه داره از بیخ گوشمون رد می شه و شیشه از بمب جاخالی می ده،از من عیدی می خواست.🤪 یکی از همکارام یک بسته شکلات بسیار زیبا برام اورده بود که توش یک عالم شکلات های با بسته بندی های خوشگل بود،منم اونو عیدی دادم به ایشون،گرچه عاشق جعبه اش بودم،اخه خیلی تو دل برو بود.😭🤣 دیروز دیدم همون مراجعه کننده مون با سه تا از دوستاش اومدن که همه دندانهاشون را لامنیت کنند ،بعد به شوخی به من می گه :«خانم دکتر ما رو نمک گیر،کردید با اون جعبه شکلات خوشگلتون»🤩 دارم فکر می کنم،علاوه بر« حس و خاطره خوبی» که می تونیم بایک کار کوچیک اضافه ، برای مراجعه کنندگانمون ایجاد کنیم، با این کار همه ما می تونیم تو شغل و حرفه مون یک« مزیت رقابتی» برای خودمون ایجاد کنیم تا« ادم ها به ما برگردند.»😍مزیت رقابتی هم که می دونید در دنیای بزینس این روزها حرف اول رو می زنه.
زندگی یک دندانپزشک 5 نویسنده:دکتر گلرخ ثریا ترم اول دانشگاه بودیم،یک کلاس جنین شناسی بود و یک استاد شکور.استاد شکور،استاد پاتولوژی پزشک قانونی هم بودند.چشمتون روز بد نبینه،همه مثل س.... از ایشون می ترسیدند.ما که زمین را به اسمون می دوختیم،سر کلاسش جیکمون در نمی اومد،می زد لهت می کرد ،می پوکوندت،درس عبرت شی واسه بقیه. با جذبه ترین استاد دانشکده بود،ازپیچ حیاط که می پیچید ،همه شیطنتاشون رو شیک جمع می کردند می ریختن تو کیفشون،بدو دست به سینه می نشستند رو صندلی شون.سر صندلی های ته کلاس دعوا بود همیشه خدا ،چون صندلی های سر کلاس خیییییلی خطرناک بود،پر استاد گیر می کرد به پر کسی،دودمانش بر باد می رفت.اول کلاس همه رو حاضر غایب می کرد،خدانکنه از لایه چهارم جنینی از یک بخت برگشته ایی اون وسط سوال می کردبلد نبودی،ابروت اون وسط پرچم بود.سر امتحان وای به حالت ،مورو از ماست می کشید بیرون،نیم نمره هم کم داشتی بیافتی،همون ترجیح می دادی بیافتی،چه برسه به اینکه بری سر نمره چونه بزنی. همیشه فکر می کردم یک ادم چطور می تونه اینقدر رک و سخت و تلخ باشه،و اون روزها نمی فهمیدم تا رسید نوبت گذراندن طرحم.از شانسم افتادم پزشک قانونی تهران،خیابان بهشت،که چون اون زمان هم گیر نوشتن بودم،براشون مجله داخلی شون رو در بیارم. یا خدا هر روز صبح که می خواستم برم،عزای عالم رو می گرفتم،از همون سر کوچه ماشین های پزشک قانونی ردیف بود و توشونم که دیگه معرف حضورتون است چی بود.از همون اول کوچه ،با دیدن اون ماشین ها،داد و بیداد ادم ها،صحنه های وحشتناک،دل درد می گرفتم از استرس. نشون به اون نشون که یک هفته بیشتر دووم نیوردم ، عطای طرح وسط تهران را به لقاش بخشیدم،و ترجیح دادم طرحم رو در جزیره خارک بگذرونم تا در پزشکی قانونی وسط تهران. من ادم اون فضاها نبودم،حالم بد می شد. کم می یوردم.همون روزها فهمیدم،ادم باید چقدر روحش و شخصیتش قوی و محکم باشه،که در چنین فضایی سالها کار کنه و حقیقت هزاران پرونده جنایی و قانونی رو از نظر پزشکی مشخص کنه.از اون به بعد ،اون شخصیت ،جدی و باجذبه و خشک را بیش از پیش می ستودم،ظرفیت بعضی از ادم ها ،خیلی بیشتر از بقیه است.
زندگی یک دندازشک 6 نویسنده:دکتر گلرخ ثریا زنگ زدم منشی دکتر وقت بگیرم،از اونور گوشی با صدای کشدار می گه الووووو،همچین الو می گه ،می خوام بگم خواهر جان ، من خواهرم نه برادر😝.هنوز دهنم رو باز نکردم،بگم وقت می خوام،یک دفعه مسلسل وار می پره به یک مریض بخت برگشته که پرسیده کی نوبتم می شه، و می شونتش سرجاش تا دو ساعت دیگه 😲،می خوام بگم تو نبودی الان داشتی با ناز منو می کشتی،چی شد،صدات دورگه شد. حالا بعد خوب ،تارومار کردن اتاق انتظار،به زور ،گوشی رو برمی داره،باز به سبک اژانس هواپیمایی،می گه الوووووو می گم یک وقت می خواستم از خانم دکتر. می گه معرفتون. الکی می گم فلانی.می گه تمام وقتامون تا عید سال اینده پر است.سه ماه دیگه ،حالا شما بیا اینجا،بشین ،شاید یک کاری واست کردم،اونم تاببینم.🙄 پررو جون ،بزنم نصفت کنم بشینی سرجات ها،بچه پررو. می گم عزیزم:دکتر دختر عموم هستن،کلا دارن هفته دیگه واسه همیشه می رن کانادا،چه جوری من سه ماه دیگه بیام بشینم اونجا وسط مریضها،شما یک عنایتی به من بکنی؟😜 در افق محو می شه ،می ره پی کارش. موندم،ناز و ادای بعضی از منشی ها ،از صدتا دکتر بیشتر است،حداقل می خواهید خالی ببندید ،کلاس بگذارید با صدای کشدار،قبلش با دکتر هماهنگ کنید،نرید تودر و دیوار،سه نشه،دکتر آبرو داره پیش فک و فامیلش